- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دو نفر بچهٔ مقبول قشنگ نام این سنجر و آن یک هوشنگ
2 هر دو همبازی و همقد بودند راه یک مدرسه میپیمودند
3 بود سنجر ننر و دردانه باعث زحمت اهل خانه
4 تا کسی حرف به سنجر میزد دهنش کج شده و عر میزد
5 به کسی هیچ نمیکرد سلام داشت عادت به دروغ و دشنام
6 صبحها دیر ز جا برمیخاست پسنمیرفت سویمدرسه راست
7 بین ره خنده و بازی میکرد به دکان دست درازی می کرد
8 دستو رو هیچنمیشستبه آب چرک می کرد ورق های کتاب
9 صبحها هیچ سر درس نبود از کسی در دل او ترس نبود
10 روز و شب شاکی از آن طفل صغیر پدر و مادر و استاد و مدیر
11 متصل خنده به مردم میکرد قلم و کاغذ خود گم میکرد
12 بود هوشنگ به عکس سنجر پسری ساعی و با عقل و هنر
13 مادرش دائم از و راضی بود اهل منزل همه از او خوشنود
14 زودتر از همه رفتی سر درس از خدا در دل او بودی ترس
15 درس میخواند شب از روی کتاب مشق خط کرده و میکرد حساب
16 پدرش کوشش هوشنگ چو دید از پی تربیتش رنج کشید
17 چون که در داخله تحصیل نمود به سوی خارجه تعجیل نمود
18 سینهاش از همه علمی پرگشت رفت در خارجه و دکترگشت
19 رفت و برگشت یکی دانشمند پدر و مادرش از وی خرسند
20 زن گرفتند برای هوشنگ از یکی طایفهٔ با فرهنگ
21 دختری بود هنرمند و ظریف خوشگل و باشرف و پاک و عفیف
22 دید هوشنگ و پسندید او را از همه طایفه بگزید او را
23 زن و شوهر چو بهم یار شدند خانهای خوب خریدار شدند
24 روز اسبابکشی چون برسید گفت هوشنگ که حمال آرید
25 بود حمالی تریاکی و خوار عاجز و مضطر و بیکاره و زار
26 گفت هوشنگ: که ای بیچاره! از چه هستی تو چنین بیکاره؟
27 از چه اینقدر کثیفی آخر؟ لاغر و زرد و ضعیفی آخر؟
28 گفت حمال که گشتم عاجز چون که من درس نخواندم هرگز
29 مادرم مُرد و پدر نیز بمرد مدعی مال مرا یکسره برد
30 من که بیعلم و سلندر بودم مدتی این در و آن در بودم
31 گه عرق خوردم و گه بنگ زدم تاکه تریاکی و الدنگ شدم
32 پس ازآن ناخوش و بیچاره شدم عاقبت مفلس و اینکاره شدم
33 کرد هوشنگ چو بسیار نظر دید او هست مثال سنجر
34 گفت هوشنگ: تو سنجر هستی؟ گفت آری، زکجا دانستی؟
35 گفت: اینبر همه مردم حالی است تنبلی عاقبتش حمالی است
36 هرکه او می کند از درس فرار آخرکار شود مفلس و خوار