- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
دو امیرزاده در مصر بودند. یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبة الاَمر آن یکی علاّمه عصر گشت و این یکی عزیز مصر شد. ,
پس این توانگر به چشم حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است. ,
گفت: ای برادر! شکر نعمت باری عزّ اسمه همچنان افزونتر است بر من که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید یعنی ملک مصر. ,
4 من آن مورم که در پایم بمالند نه زنبورم که از دستم بنالند
5 کجا خود شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم