ای مسافر اندرین ره گام از سنایی غزنوی قصیده 146

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

ای مسافر اندرین ره گام عاشق‌وار زن

1 ای مسافر اندرین ره گام عاشق‌وار زن فرش لاف اندر نورد و گفت از کردار زن

2 گر نسیم مشک معنی نیست اندر جیب تو دست همت باری اندر دامن عطار زن

3 هرکت از زر باز گوید اوست دقیانوس تو گر همی دین بایدت خیمه میان غار زن

4 دیو طرارست پیش آهنگ حرب وی تویی سوزن تمهید را در چشم این طرار زن

5 پیش از آن کز غدر عالم لال گردد جان تو آتش درویشی اندر عالم غدار زن

6 منزلی کآنجا نشان خیمهٔ معشوق تست خاک اندر سرمه ساز و بوسه بر دیوار زن

7 گر نثار پای معشوقان بود در راه وصل با دو دیده در بپاش و با دو رخ ایثار زن

8 چون سوار راهبر گشتی تو در میدان عشق شو پیاده آتش آندر زین و زین‌افزار زن

9 هوشیار از باده و مست از می دنیا چه سود طیلسان فقر و بر فرق چنین هشیار زن

10 در خرابات خرابی همچو مستان گوشه‌گیر خیمهٔ قلاشی اندر خانهٔ خمار زن

11 پای در میدان مهر کمزنان ملک نه نرد بازیدی ز مستی حصل بر اسرار زن

12 جان و دل را در قبالهٔ عاشقی اقرار کن پس به نام عاشقی مهری بر آن اقرار زن

13 گر همه دعوی کنی در عاشقی و مفلسی چون سنایی دم درین عالم قلندروار زن

عکس نوشته
کامنت
comment