1 دام دردست و بلا دایره قید جهان عارف آنست کزین دایره بیرون باشد
2 همه عمر براحت گذراند اوقات فارغ از دغدغه گردش گردون باشد
3 نه در آن فکر که آیا چه کنم چون سازم نه در آن قید که یارب چه شود چون باشد
1 از زبانت می رسد هر لحظه آزاری مرا می خلد هر دم بدل زان برگ گل خاری مرا
2 می تواند کرد پنهان از رقیبم ضعف تن گر نسازد فاش هر دم ناله زاری مرا
1 پیش عاقل قصه درد من و مجنون یکیست اختلافی در سخن باشد ولی مضمون یکیست
2 داغ دل را خواستم مرهم رساندی ناوکی غالبا پنداشتی داغ دل پرخون یکیست
1 گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست تاب رخساره او هم ز نقابی کم نیست
2 نیست معلوم غم من همه عالم را همچو من غمزده در همه عالم نیست