فزون از صبر ایوبست تاب محنت دوری از کلیم غزل 573

کلیم

کلیم

کلیم

فزون از صبر ایوبست تاب محنت دوری

1 فزون از صبر ایوبست تاب محنت دوری که رنجوری نباشد آنچنان مشکل که مهجوری

2 چنان بیروی تو دست و دلم از کار خود مانده که ساغر در کفم لبریز و من مردم ز مخموری

3 ز گوش این نکته پیر مغان بیرون نخواهد شد که مستی خاکساری آورد، پرهیز مغروری

4 ز چشم اعتبار خلق چون پنهان شوی دانی که باشد مستی و رسوایی ما عین مستوری

5 تو همچون شعله سرکش زهر آلایشی پاکی ز ما گردی به دامان تو ننشیند مگر دوری

6 نصیب ما نشد یک بار دیدار تو را دیدن به خوابت هم نمی‌بینم، زهی کوری زهی کوری

7 چنان عالم به بند اعتبار ظاهر افتاده که پروانه نسوزد گر نباشد شمع کافوری

8 نگویی بی‌اثر دیگر کلیم این اشکریزی را ز بختم گریه آخر هم سیاهی برد و هم شوری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر