1 حسرت امشب آه بیتأثیر روشن میکند رشتهٔ شمعی به هر تقدیر روشن میکند
2 چون چراغ گل که از باد سحر گیرد فروغ زخم ما چشم از دم شمشیر روشن میکند
3 بر بیاض صبح منقوش است نظم و نثر دهر موی کافوری سواد پیر روشن میکند
4 چون بنای موجپرداز از شکستم دادهاند معنی ویرانیام تعمیر روشن میکند
5 ای شرر مفت نگاهت جلوهزار عافیت روزگار آیینهٔ ما دیر روشن میکند
6 بیندامت حلقهٔ ماتم بود قد دوتا نالهٔ شمع خانهٔ زنجیر روشن میکند
7 گر خیال آیینهدار اعتبار ما شود صورت خوابی به صد تعبیر روشن میکند
8 گرمی هنگامهٔ امکان جلال عشق اوست آتش این بیشه چشم شیر روشن میکند
9 بگذر از صیادی مطلب که صحرای امید خانهٔ برق از رم نخجیر روشن میکند
10 بیدل از فانوس، زخم عافیت را نور نیست شمع پیکانی در اینجا تیر روشن میکند