امشب که خیال رخ او شمع از اسیر شهرستانی غزل 606

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

امشب که خیال رخ او شمع نظر بود

1 امشب که خیال رخ او شمع نظر بود با دل نمک لعل لبش داغ جگر بود

2 در کلبه تاریک من از فیض محبت شمعی که شب هجر تو می سوخت سحر بود

3 بستیم چو رخت سفر از کوی فراغت چیزی که فراموش شد اول غم سر بود

4 شد ترک وطن خضر ره وادی وصلش طوف حرم اول قدم شوق سفر بود

5 از دل بر او نامه به یک چشم زدن برد با مرغ نظر جرأت پرواز دگر بود

6 در کاسه ز خشم دلم از سوز محبت آب دم شمشیر و نمک شیر و شکر بود؟

7 هرگز غم پرواز ندانست اسیرت چاک قفس مرغ دلش چاک جگر بود

عکس نوشته
کامنت
comment