1 امشب غبار نالهٔ دل سرمه رنگ بود یا رب شکستشیشهٔ من از چه سنگ بود
2 از کشتنم نشد شفقی طرف دامنی خونم درپن ستمکده نومید رنگ بود
3 تا صاف گشت آینه خود را ندیدم ام چون سایه نقش هستی من جمله زنگ بود
4 عالم به خون تپیدهٔ نومیدی من است جستن ز صیدگاه مرادم خدنگ بود
5 حسن از غبار شوخنگاهان رمیده است اینجا هجوم آینه پشت پلنگ بود
6 همت نمیرود به سر ترک اختیار ازخویش رفتنم به رهت عذر لنگ بود
7 عنقای دیگرم که ز بنیاد هستیام تا نام، شوخی اثری داشت، ننگ بود
8 در دل برون دل دو جهان جلوه رنگ ریخت این جامه بر قد تو چه مقدارتنگ بود
9 از بس که بیدماغ تماشای فرصتیم ما را به خود نیامده رفتن درنگ بود
10 بیدل،که داشت جلوه که از برق خجلتش در مجلس بهار چراغان رنگ بود