امشب خروس از نیمه شب بگرفته از غبار همدانی غزل 4

غبار همدانی

غبار همدانی

غبار همدانی

امشب خروس از نیمه شب بگرفته راه بام را

1 امشب خروس از نیمه شب بگرفته راه بام را باید سحر خون ریختن این مرغ بی هنگام را

2 ساقی خرابم کن ز مِی تا رو به آبادی نهم کاین است پایان طلب، رندان درد آشام را

3 زین درد عشق اندوختن آتش بجان افروختن یکباره خواهم سوختن هم پخته را هم خام را

4 ساقی ز خُمّ نیستی رطل گران سنگم بده تا خورد در هم بشکنم هم شیشه را هم جام را

5 ساقی گذشت آن کز مِیَم، ساغر نمیدیدی تهی باید بمی دادن سپس هم شیشه را هم جام را

6 چندانکه میجویی مبین چندانکه میدانی مجو یا خویشتن را در جهان یا در جهان آرام را

7 کاش آسمان برهم زند اوراق صبح و شام خود وز صفحه بیرون افکند نام من گمنام را

8 زان می که خوردم در ازل مستم غبارا تا ابد پس کی توانم فهم کرد آغاز یا انجام را

عکس نوشته
کامنت
comment