- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امشب از آهم مشو گرم و مسوزانم چو شمع ساعتی بنشین که در بزم تو مهمانم چو شمع
2 چون کنم دل جمع در بزمت که هر ساعت رقیب می دهد افسون و می سازد پریشانم چو شمع
3 وه چه حالست اینکه بر دارندم آخر از میان چون ببزمت جای خود را گرم گردانم چو شمع
4 یا رب از آهست ریزان بر دل گرمم شرار یا گرفته آتشی در رشته ی جانم چو شمع
5 سوزد از اندوه چون پروانه مرغ نامه بر پیش او گر دانه ی اشکی بیفشانم چو شمع
6 سوی محرابم مخوان ای پاک دین بهر خدای زانکه در بزم شراب، آلوده دامانم چو شمع
7 صد پی از هستی پذیرد ای فغانی طینتم باز بگدازد سموم دشت هجرانم چو شمع