- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فردا که هر غنیم نماید غنیم خویش دست منست و دامن یار قدیم خویش
2 یا رب بمذهب که بود سوختن روا آنرا که پرورند بناز و نعیم خویش
3 گر پی برد غنی که چه سودست در کرم ریزد چو آب در قدم خلق سیم خویش
4 یاری کجاست تا بخرابات رو نهیم کز دست داده ایم ره مستقیم خویش
5 نازکترست از آنکه توان داد ازو نشان آن گل که تازه ساخت جهان از نسیم خویش
6 ما در عرق زرنگ خوش و بوی دلکشش او بی نیاز چون گل و می از شمیم خویش
7 عاشق نه آنکسست که معشوق دلنواز سازد برود و باده مدامش ندیم خویش
8 نام از کرم ثبات پذیرد نه از درم این نکته گفت حاتم طی با ندیم خویش
9 دانستنیست سر محبت نه گفتنی بگذار فهم نکته بطبع سلیم خویش
10 محرم نشد فغانی درویش کان غیور میر اندیش بتیر ز گرد حریم خویش