امروز چرخ از جلال الدین محمد مولوی غزل 458

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

امروز چرخ را ز مه ما تحیریست

1 امروز چرخ را ز مه ما تحیریست خورشید را ز غیرت رویش تغیریست

2 صبح وجود را به جز این آفتاب نیست بر ذره ذره وحدت حسنش مقرریست

3 اما بدان سبب که به هر شام و هر صبوح اشکال نو نماید گویی که دیگریست

4 اشکال نو به نو چو مناقض نمایدت اندر مناقضات خلافی مستریست

5 در تو چو جنگ باشد گویی دو لشکر است در تو چو جنگ نبود دانی که لشکریست

6 اندر خلیل لطف بد آتش نمود آب نمرود قهر بود بر او آب آذریست

7 گرگی نمود یوسف در چشم حاسدان پنهان شد آنک خوب و شکرلب برادریست

8 این دست خود همی‌برد از عشق روی او وان قصد جانش کرده که بس زشت و منکریست

9 آن پرده از نمد نبود از حسد بود زان پرده دوست را منگر زشت منظریست

10 دیویست نفس تو که حسد جزو وصف اوست تا کل او چگونه قبیحی و مقذریست

11 آن مار زشت را تو کنون شیر می‌دهی نک اژدها شود که به طبع آدمی خوریست

12 ای برق اژدهاکش از آسمان فضل برتاب و برکشش که از او روح مضطریست

13 بی حرف شو چو دل اگرت صدر آرزوست کز گفت این زبانت چو خواهنده بر دریست

عکس نوشته
کامنت
comment