- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امروز بت من سر پیکار ندارد جز دوستی و عذر و لَطَف کار ندارد
2 بشکفت رخم چون گل بیخار ز شادی زیرا که گل صحبت او خار ندارد
3 با گریه شد این چرخ گهربار که آن بت بیخنده همی لعل شکربار ندارد
4 زلفش همه مشک است و چنان مشک دلاویز کم جوی ز عطار که عطار ندارد
5 بِربود دلم زلفش و بیم است که آن زلف زنهار خورد با من و زنهار ندارد
6 در شهر دلی نیست وگر هست کدام است کاو در شکن زلف گرفتار ندارد
7 ماهی است که مشک تبت و لالهٔ خود روی با زلف و رخش قیمت و مقدار ندارد
8 چون غمزه کند نرگس او هیج مُشَعبد با نرگس او رونق بازار ندارد
9 من بنده ی آن ماه که در جان و دل خویش جز بندگی شاه جهاندار ندارد
10 سلطان جهانگیر ملکشاه جوانبخت شاهی که به شاهی و هنر یار ندارد