امروز سماع از جلال الدین محمد مولوی غزل 2637

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

امروز سماع است و شراب است و صراحی

1 امروز سماع است و شراب است و صراحی یک ساقی بدمست یکی جمع مباحی

2 زان جنس مباحی که از آن سوی وجود است نی اباحتی گیج حشیشی مزاحی

3 روحی است مباحی که از آن روح چشیده‌ست کو روح قدیمی و کجا روح ریاحی

4 در پیش چنین فتنه و در دست چنین می یا رب چه شود جان مسلمان صلاحی

5 زین باده کسی را جگر تشنه خنک شد کو خون جگر ریخت در این ره به سفاحی

6 جاوید شود عمر بدین کاس صبوحی ایمن شود از مرگ و ز افغان نیاحی

7 این صورت غیب است که سرخیش ز خون نیست اسپید ز نور است نه کافور رباحی

8 شمعی است برافروخته وز عرش گذشته پروانه او سینه دل‌های فلاحی

9 سوزیده ز نورش حجب سبع سماوات پران شده جان‌ها و روان‌ها ز نواحی

10 این حلقه مستان خرابات خراب است دور از لب و دندان تو ای خواجه صاحی

11 شاباش زهی حال که از حال رهیدیت شاباش زهی عیش صبوحی و صباحی

12 با خود ملک الموت بگوید هله واگرد کاین جا نکند هیچ سلاح تو سلاحی

13 ما را خبری نی که خبر نیز چه باشد خود مغفرت این باشد و آمرزش ماحی

14 از غیب شنو نعره مستان و خمش کن یک غلغله پاک ز آواز صیاحی

15 ور نه بدو نان بنده دونان و خسان باش می‌خور پی سه نان ز سنان زخم رماحی

16 فارس شده شمس الحق تبریز همیشه بر شمس شموس و نکند شمس جماحی

عکس نوشته
کامنت
comment