امروز اگر به سنگی مینای از غبار همدانی غزل 24

غبار همدانی

غبار همدانی

غبار همدانی

امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد

1 امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد فردا ز خُمّ هستی رطل گران ‌توان زد

2 ساقی به کف ندارم چیزی بهای مِی را جز خرمنی ز دانش کآتش در آن توان زد

3 دنیا و آخرت را با عشق قیمتی نیست مِی ده که چار تکبیر بر این و آن توان زد

4 فردا اگر ز کوثر جامی نمی دهندم امروز ساغری با حوراوشان توان زد

5 از ما کناره کردی راه خطا گرفتی پنداشتی که کامی با دیگران توان زد

6 بگذار چرخ گردون بر کام ما نگردد یک شب خدنگ آهی بر آسمان توان زد

7 رخسار آتشینت تا چند در نقاب است ما را شراری از وی آخر به جان توان زد

8 از مرغ بند بر پا پرواز چند خواهی بگشای رشته تا پر بر لامکان توان زد

عکس نوشته
کامنت
comment