- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد فردا ز خُمّ هستی رطل گران توان زد
2 ساقی به کف ندارم چیزی بهای مِی را جز خرمنی ز دانش کآتش در آن توان زد
3 دنیا و آخرت را با عشق قیمتی نیست مِی ده که چار تکبیر بر این و آن توان زد
4 فردا اگر ز کوثر جامی نمی دهندم امروز ساغری با حوراوشان توان زد
5 از ما کناره کردی راه خطا گرفتی پنداشتی که کامی با دیگران توان زد
6 بگذار چرخ گردون بر کام ما نگردد یک شب خدنگ آهی بر آسمان توان زد
7 رخسار آتشینت تا چند در نقاب است ما را شراری از وی آخر به جان توان زد
8 از مرغ بند بر پا پرواز چند خواهی بگشای رشته تا پر بر لامکان توان زد