-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری ببالد از مژه انگشتهای زنهاری
2 چوگردباد اسیران حلقهٔ زلفت کشند محمل پرواز برگرفتاری
3 نگه ز پردهٔ آن چشم ناتوان پیداست به رنگ شخص اجل در لباس بیماری
4 زبان خار ندانم چهگفت درگوشش که چشم از آبلهام برد سیل خونباری
5 چه ممکنست دل ازگریهام بجا ماند ز سنگ نیز نیاید در آب خودداری
6 دلیل عافیت شمع عرض زنهارست تو نیز جز به سرانگشت گام نشماری
7 گهر ز سنگدلی بار خاطر دریاست به رویآبنشین چون کف از سبکباری
8 نظر به خاک ره انتظار دوختهام بس است مردمک چشم دام بیداری
9 به آن مراتب عجزمکه همچو نقش قدم کند بنای مرا سایه سقف و دیواری
10 در آن بساط که من مرکز فسردگیام رمد ز شعلهٔ جواله سعی پرگاری
11 غبار هستیام اجزای وحشت عنقاست چها به باد دهی تا مرا بهم آری
12 ز بسکه ساغر بزم ادب زدم بیدل چو شمع نالهگرهگشت وکرد منقاری