1 به دلنشینی داغ تو برگ عیشی نیست همین گل است که تا حشر رنگ و بو دارد
1 ساقی بیا که باز خراب است حال ما پیش آر باده ای صنم بیزوال ما
2 جامی بده که دست نشاطی بهم زنیم شد خشک در قفس همه اعضا و بال ما
1 اول به نام آنکه زد این بارگاه را افروخت شمع مشعله مهر و ماه را
2 برپای کرد زنگی شب را ز تخت ظلم بر جا نشاند روز مرصّع کلاه را
1 عزیزا چون به من دل مهربان کردی خوشت باشد سرافرازم میان عاشقان کردی خوشت باشد
2 ز روی مهربانی از لب لعل شفابخشت علاج درد جای ناتوان کردی خوشت باشد