1 به کدام فرصت ازین چمن هوس از فضولی اثر کشد شبیخون به عمر خضر زنمکه نفس شراب سحر کشد
2 نشد آن که از دل گرم کس به تسلیی کشدم هوس بتپم درآینه چون نفسکه زجوهرم ته پر میکشد
3 نگرفت گرد نُه آسمان سر راه هرزهخرامیام مگرم تأمل نقش پا مژهای به پیش نظر کشد
4 دل آرمیده به خون مکش زتلاش منصب و عزتی که فلک به رشتهٔگوهرت بکشد زحلقت اگرکشد
5 ز لب فصیح وفا بیان به حدیثکین ندهی زبان ستم است حنظل اگر کشی به ترازوبی که شکر کشد
6 نپسندی ای فلک آنقدر خلل طبیعت وحشتم که چو موجم آبلههای پا غم انفعالگهرکشد
7 زکمال طینت منفعل به چه رنگ عرض اثر دهم مگر از حیا عرقی کنم که مرا ز پرده به در کشد
8 به حدیقهای که شهید او کشد انتظار مراد دل چو سحر نفس دمد از کفن که شکوفهای به ثمر کشد
9 به سجود درگهش ای عرق تو ز بینمی منما تری که مباد سعی جبین من به فشار دامن تر کشد
10 نظری چو دانه دربن چمن به خیال ریشه شکستهام بنشینم آنهمه در رهت که قدم ز آبله سرکشد
11 سروبرگ همت میکشی ز دماغ بیدل ما طلب که چو شمع ازهمه عضو خود قدح آفریند و درکشد
دیدگاهها **