- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روشن شود ز دود دماغم چراغ فیض فیض است آنقدر، که ندارم دماغ فیض
2 یک شاخ گل ز گل نشود پاک، گردوکون تا حشر گل برند به خرمن ز باغ فیض
3 از هر طرف دریچه فیضیست بر دلم بیهوده از در که کنم من سراغ فیض؟
4 بهر مرکّب قلم فیض بخش من آوردهاند دوده ز دود چراغ فیض
5 ساقی نموده نذر حریفان به بزم نظم روز ازل که ریخته می در ایاغ فیض
6 ای آنکه برده ذوق سماعت ز خویشتن ترسم که آستین بزنی بر چراغ فیض
7 از سنگ کاهلی، در اندیشه را مبند قدسی دگر مسوز دلم را به داغ فیض