- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به این عجزم چه ز خاک حیاپرورد برخیزد مگر مشتی عرق از من بهجای گرد برخیزد
2 مگو سهلاست عاشق را به نومیدی علمگشتن چها زپا نشیند تا یک آه سرد برخیزد
3 بهمقصد برد شور یکجرس صد کاروان محمل مباش از ناله غافل گر همه بی درد بر خیزد
4 خیال آوارهٔ دشت هوای اوست اجزایم مبادا حسرتی زین خاک بادآورد برخیزد
5 در آن وادی که دامان تصرف بشکند رنگم چو اوراق خزان نقش قدم هم زرد برخیزد
6 ازین دام تعلق بسکه دشوار است وارستن تحیر نقش بندد گر نگاهی فرد برخیزد
7 اگر این است نیرنگ اثر زخم محبت را نفس از سینه چون صبحم قفسپرورد برخیزد
8 بقدر اعتبار آیینه دارد جوهر هرکس ز جرات گیر اگر مو بر تن نامرد برخیزد
9 ز املاک هوس، دل نام کلفت مزرعی دارم چو زخم آنجا همهگر خندهکارم درد برخیزد
10 ز سامان جنون جوش سحر خواهم زدن بیدل گریبان میدرم چندان که از من گرد برخیزد