1 تا به عالم، رنگ بنیاد تمنا ریختند گرد ما را چون نفس در راه دلها ریختند
2 واپسی زین کاروان چندین ندامت بار داشت هرکه رفت ازپیش خاکش برسرما ریختند
3 گنج گوهر شد دل قومی که از شرم طلب آبرو در دامن خود همچو دریا ریختند
4 ماتم مطلب غبارانگیز چندینجستجوست آرزو تا خانه ویران گشت دنیا ریختند
5 صورت واماندگان آیینهای دیگرنداشت عجز ما بیپرده شد نقش کف پا ریختند
6 قاتل ما چون سحر دامان ناز افشاند و رفت خون ما چون گل همان در دامن ما ریختند
7 عیش این محفل نمیارزد به اندوه شکست بیدماغان هم به طبع سنگ مینا ریختند
8 انفعال آرمیدن بسکه آبم میکند سیل جوشید از کف خاکم به هرجا ریختند
9 حیرت آیینهام با امتیازم کار نیست صورت بنیادم از چشم تماشا ریختند
10 این گلستان قابل نظاره ی الفت نبود آبروی شبنم ما سخت بیجا ریختند
11 بیدل از دام شکستِ دل گذشتن، مشکل است ریزهٔ این شیشه در جولانگه ما ریختند
دیدگاهها **