1 تا باد پرده از رخ آن سیمبر فکند رسم صبوری از دل عشاق بر فکند
2 دور از رخ تو سوخت جگر این چه آتشست کز چشم بر گرفت هوا در جگر فکند
3 بودم اسیر خال تو خط نیز بر دمید حسن رخت مرا ببلای دگر فکند
4 هر نور کآن نگشت بنظاره تو صرف آن را چو اشک مردم چشم از نظر فکند
5 مردم مگو سیاهی داغیست کز دلم بر داشت موج خون و درین چشم تر فکند
6 صیت و صدای سیل سرشکم که شد بلند آوازه جمال تو در بحر و بر فکند
7 خاک درت نکرد فضولی مقام خود او را بدین گناه فلک در بدر فکند
دیدگاهها **