- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به این ضعفی که جسم زارم از بستر نمیخیزد اگر بر خاک میافتد نگاهم برنمیخیزد
2 غبار ناتوانم با ضعیفی بستهام عهدی همهگر تا فلک بالم سرم زین در نمیخیزد
3 نفسعمریستاز دلمیکشد دامنچهنازست این غبار از سنگ اگر خیزد به این لنگر نمیخیزد
4 به وحشت دیدهام جون شمع تدبیر گران خوابی کزین محفل قدم تا برندارم سر نمیخیزد
5 فسردن سخت غمخواریست بیمار تعین را قیامت گر دمد موج از سرگوهر نمیخیزد
6 به درویشی غنیمت دار عیش بیکلاهی را که غیر از درد دوش وگردن از افسر نمیخیزد
7 چنین در بستر خنثی که خوابانید عالم را کهگردی هم به نام مرد ازین کشور نمیخیزد
8 ز شور مجمع امکان به بیمغزی قناعتکن که چون دف جز صدای پوست زین چنبر نمیخیزد
9 ازین همصحبتان قطع تمنای وفا کردم خوشم کز پهلوی من پهلوی لاغر نمیخیزد
10 ز شرم ما و من دارم بهشتی در نظرکانخا جبین گر بیعرقشد موجش ازکوثر نمیخیزد
11 خطی بر صفحهٔامکانکشیدم ای هوس بس کن ز چین دامن ما صورت دیگر نمیخیزد
12 به مردن نیز غرق انفعال هستیام بیدل ز خاکم تا غباری هست آب از سر نمیخیزد