به تغافل اگرم چشم تو از اسیر شهرستانی غزل 595

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

به تغافل اگرم چشم تو رسوا نکند

1 به تغافل اگرم چشم تو رسوا نکند راز پنهان مرا ورد زبانها نکند

2 هیچ غم نیست که از ما همه عالم ببرند تیغ مژگان تو قطع از ما نکند

3 شده ام زخمی طفلی که چو از من گذرد زیر لب خندد و از شرم تماشا نکند

4 دارد امید هماغوشی خاک قدمی دیده من که به خورشید بغل وا نکند

5 شرر اشک ز آتشکده دل داریم چشم ما تکیه به سرمایه دریا نکند

6 گر بود سلسله زلف تو در دست اسیر عمر صد خضر به یک موی تو سودا نکند

عکس نوشته
کامنت
comment