- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیش دلسوزان درآر آن شمع بزمافروز را تا بیاموزد ز جان دردمندان، سوز را
2 تا جهان از پرتو شمع جمالش روشن است هیچ رونق نیست خورشید جهانافروز را
3 زخم اگر دانم که از دست بلورین وی است در دل خود جای سازم ناوک دل دوز را
4 خیز تا با هم به نوروزی به صحرایی رویم سال دیگر تا که بیند موسم نوروز را
5 پند می دادند و نشنیدم من شوریده بخت نیکبخت آن کاو بگیرد پند نیک آموز را
6 آرزو دارم که بر وصلت شوم پیروز، لیک کی بیابد چون منی آن طالع پیروز را
7 در فراقت روز، تاریک است بر چشم جلال نزد مهجوران نباشد فرقی از شب روز را