تا زبر خاکی از ادیب الممالک فراهانی قصیده 50

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

تا زبر خاکی ایدرخت برومند

1 تا زبر خاکی ایدرخت برومند مگسل ازین آب و خاک رشته پیوند

2 مادر تست این وطن که در طلبش خصم نار تطاول بخاندان تو افکند

3 هیچت اگر دانش است و غیرت ناموس مادر خود را بدست دشمن مپسند

4 تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر بشکن از او یال و برز و بگسل از او بند

5 ورنه چو ناموس رفت نام نماند خانه نیاید چو خانواده پراکند

6 خانه چو بر باد رفت خانه خدا را جای نماند بده بریش تو سوگند

7 همچو گروگر شود بسوگ وطن جفت هر که نگیرد ز سوگ او بوطن پند

8 رحمتی ای باغبان کز آتش بیداد سوخته در باغ هر نهال برومند

9 دوخته دامان چین بشهر پطرپورغ بسته گریبان ملک هند به ایرلند

10 پردگی انگلیس و بردگی روس لعبت کشمیر شد عروس سمرقند

11 شور نشور است در جهان تو در خواب گیرم خواب تو مرگ تا کی و تا چند

12 خیز که در مخزن تو دزد تبه کار دامان از زر بغل ز سیم بیاکند

13 رو غم آینده خور گذشته رها کن کی بود آینده با گذشته همانند

14 بین بگروگر که ضرب تیشه ایام نخل امیدش چسان ز پای در افکند

15 هر نفسش زخمهای تازه به دل زد تا کهنش کرد گردش دی و اسفند

16 جانش بدرود گفته با لب خندان روحش تکبیر خوانده با دل خرسند

17 خاکست اندر دو چشم او زر و گوهر زهر است اندر مذاق او شکر و قند

18 گریه کند زارزار بر وطن خویش همچون یعقوب بهر گم شده فرزند

19 جان برادر تو نیز همچو گروگر جان بوطن باز و دل بمهر وطن بند

20 رخت فرا بر بزیر شهپر سیمرغ تا ننهی پیش زاغ تیره جگربند

21 این وطن ما منار نور الهی است هم ز نبی خواندم این حدیث و هم از زند

22 آتش حب الوطن چو شعله فروزد از دل مؤمن کند بمجمره اسپند

23 از دل الوند دود تیره برآید سوز وطن گرفتد به دامن الوند

24 ور به دماوند این حدیث سرائی آب شود استخوان کوه دماوند

25 روسپی از خانمان خود نکند دل کمتر از او دان کسی که دل ز وطن کند

عکس نوشته
کامنت
comment