تا روغن چراغ دلم درد از اسیر شهرستانی غزل 149

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

تا روغن چراغ دلم درد غربت است

1 تا روغن چراغ دلم درد غربت است اسباب خانه وطنم گرد غربت است

2 کی می شود شکنجه کش دامن وطن پای طلب که آبله پرورد غربت است

3 هر جا که می روم سفر کعبه من است از فیض عشق خضر رهم گرد غربت است

4 آزاد کرده سفر بی تکلفم در دل مرا خیال وطن درد غربت است

5 آتش دلیل،داغ جگر توشه،گریه آب با عشق هرکه کرد سفر مرد غربت است

6 مانند گردباد غریب است در وطن هرکس که در میانه جهانگرد غربت است؟

7 گردد جهان نورد اگر بشنود اسیر این سرگذشت ما که ره آورد غربت است

عکس نوشته
کامنت
comment