1 تا خانهٔ دل خلوت او ساخته ام غیر از نظر خویش برانداخته ام
2 چون هرچه نظر می کنم او می بینم بشناخته ام چنان که بشناخته ام
1 بحر در جوش است و رو دارد به ما گوهر دریا همی بارد به ما
2 گنج اسما حضرت سلطان عشق یک به یک مجموع بشمارد به ما
1 هرچه خواهد می کند سلطان ما دل برد جان بخشد آن جانان ما
2 دنیی و عقبی از آن و این و آن ما از آن او و او هم ز آن ما
1 ای آب حباب آب دریاب سرچشمهٔ این سراب دریاب
2 جامی و شراب و جسم و جانی این جام پر از شراب دریاب