-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به باغ و چشمه حیوان چرا این چشم نگشایی چرا بیگانهای از ما چو تو در اصل از مایی
2 تو طوطی زادهای جانم مکن ناز و مرنجانم ز اصل آوردهای دانم تو قانون شکرخایی
3 بیا در خانه خویش آ مترس از عکس خود پیش آ بهل طبع کژاندیشی که او یاوهست و هرجایی
4 بیا ای شاه یغمایی مرو هر جا که ما رایی اگر بر دیگران تلخی به نزد ما چو حلوایی
5 نباشد عیب در نوری کز او غافل بود کوری نباشد عیب حلوا را به طعن شخص صفرایی
6 برآر از خاک جانی را ببین جان آسمانی را کز آن گردان شدهست ای جان مه و این چرخ خضرایی
7 قدم بر نردبانی نه دو چشم اندر عیانی نه بدن را در زیانی نه که تا جان را بیفزایی
8 درختی بین بسی بابر نه خشکش بینی و نی تر به سایه آن درخت اندر بخسپی و بیاسایی
9 یکی چشمه عجب بینی که نزدیکش چو بنشینی شوی همرنگ او در حین به لطف و ذوق و زیبایی
10 ندانی خویش را از وی شوی هم شیء و هم لاشی نماند کو نماند کی نماند رنگ و سیمایی
11 چو با چشمه درآمیزی نماید شمس تبریزی درون آب همچون مه ز بهر عالم آرایی