1 بهکویدوستکه تکلیف بینشانی بود غبار گشتنم اظهار سخت جانی بود
2 ز ناتوانی شبهای انتظار مپرس نفس کشیدن من بی تو شخکمانی بود
3 گذشتم از سر هستی به همت پیری قد خمیده پل آب زندگانی بود
4 به هیچ جا نرسیدم ز پرفشانی جهد چو شمع شوخی پروازم آشیانی بود
5 خوش آننشاطکه از جذبهٔ دم تیغت چو اشک خون مرا بیقدم روانی بود
6 من از فسردهدلی نقش پا شدم ورنه به طالع کف خاک من آسمانی بود
7 گلی نچیدهام از وصل، غیر حیرانی مراکه چون مژه آغوش ناتوانی بود
8 فغان که چارهء بیتابیام نیافت کسی به رنگ نالهٔ نی دردم استخوانی بود
9 چه نقشهاکه نبست آرزو به فکر وصال خیال بستن من بی تو کلک مانی بود
10 ز بسکه داشت سرم شورتیغ او بیدل چو صبح خندهٔ زخمم نمکفشانی بود