-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به نزد خانهٔ دستور کشور وثاقی مختصر بگرفت بی در
2 همی مالید سالی بیشتر عور تن خود را بدان دیوار دستور
3 ز نزدیکان یکی میدید از دور به عالم فاش گشت این راز مستور
4 وزیر شهر شروان مرد را گفت چه مقصود است ترا بر خاک ما خفت
5 جوابش داد و گفت ای چشمهٔ نور زرخسار تو بادا چشم بد دور
6 یکی دل خستهام ای صدر عالم نمیداند کسی اسرار حالم
7 چو فر دولت اندر خانهٔ تست دل من مرغ دام و دانهٔ تست
8 همی مالم تن خود را به دیوار مگر روزی دهی در خانهام بار
9 خوش آمد این سخن در گوش جانش ز زر پر کرد دامان ودهانش
10 مقرب گشت حضرت راچنان شد که حکمش بر همه شروان روان شد
11 اگر خواهد کسی تا میر گردد به گرد پادشاه و میر گردد