-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به پاسبانی یک قطره آب گوهر خویش به هر دو دست نگهدار چون صدف سر خویش
2 خوش آن زمان که به قصد هوای کشور خویش گهی برون ز شکاف قفس کنم سر خویش
3 نشد نشاط نصیبم چو صید دام شدم مگر به وقت طپیدن به هم زنم پر خویش
4 گهی بداد ز دستم گهی بدرد از پا چهها نمیکشم از دست نفس کافر خویش
5 رود چو خامه سرش یک قلم به باد فنا قدم هرآنکه گذارد برون ز مسطر خویش
6 عجب مبین که سر ما به آسمان ساید از آنکه داغ تو را کردهایم افسر خویش
7 تو قدر دل چه شناسی که در محیط، صدف چه احتمال که داند بهای گوهر خویش
8 ز جور دهر به تنگ آمدم بسی قصاب بریم درددل خویش را به داور خویش