1 تا به سریر عرب آن جسم نشست رعب عرب بر همه عالم نشست
2 فتنهٔ چشم آمده زان سو مدام تیغ زبان خفته میان نیام
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 شکل دل بردن که تو داری نباشد دلبری را خواب بندی های چشمت کم بود جادوگری را
2 چون ز هجران شد زحل در طالعم کی بوسم آن پا این سعادت دست ندهد جز مبارک اختری را
1 افسوس ازین عمر که بر باد هوا رفت کاری به جهان نی به مراد دل ما رفت
2 خورشید من از اوج جوانی چو برآمد بس ذره سرگشته که بر باد هوا رفت
1 رفته و باز آمده در یک زمان رفتن و باز آمدنش توأمان
2 چشم یقینش چو به رحمت فتاد امت بیچاره نرفتش ز یاد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **