1 تا به سریر عرب آن جسم نشست رعب عرب بر همه عالم نشست
2 فتنهٔ چشم آمده زان سو مدام تیغ زبان خفته میان نیام
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 باز آرزوی آن بت چین میکند مرا معلوم شد که فتنه کمین میکند مرا
2 میخواندم گدای خود و گویی آن زمان ملک دو کون زیر نگین میکند مرا
1 باز برقع بر رخ چون ماه بربستی نقاب گوییا در زیر ابری رفت ناگه آفتاب
2 همچو لاله داغ دارم بر دل از هجران تو شد شکر بر آتش عشقت مرا، ای جان، کباب
1 یا رب، که داد آینه آن بت پرست را کو دید حسن خویش و زما برد دست را
2 خون می خورد، به سینه درون می رود،بلاست یارب، که راه می دهد آن ترک مست را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به