1 به پاسخ بدو گفت کای سرفراز ببایدت بردن مرو را نماز
2 چو فرزند گشتاسب را سر نهی بماند به تو تاج و تخت مهی
3 وگر سر بپیچی گزند آیدت سرنامور زیر بند آیدت
1 برون رفت زان پس به جنگ سنور نمودند آن جای او را زدور
2 خود و بیژن گیو با گستهم برفتند گرگین میلاد هم
1 بشد پیر دستور و بوسید تخت تنی دید بر تخت همچون درخت
2 ستایش کنان گفت کای نیک پی زچرخش غمی نیست کاوس کی
1 بپرسید زان پس دل آشفته گرد کزین دار شش در چه خواهیم برد
2 درو گنج و گوهر فراز آوریم تهیدست زین پس چرا بگذریم