1 به پاسخ بدو گفت کز بخردی نباشد جز افسانه ایزدی
2 مثل ها زدی گشت امروز کار عمل گرفرستی سوی کردگار
3 ازین در شود نام فردا عمل چو گشتی ز فردا درآید اجل
4 خرد خواند او را یکایک به نام تو برخیز زین پایه برتر خرام
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به یاد آمد و پیر دیرینه گفت که سریست کین را نیارم نهفت
2 نخستین چنان دان که اشیا نه بود شب وروز واین شیب و بالا نه بود
1 سوی پهلوان آمد این آگهی که شدتخت ازآن ماه گلرخ تهی
2 سراسرچوگفتند باپهلوان بنالیدهرکس به دردروان
1 در این بود دستور کید بزرگ که آمد فرستاده همچو گرگ
2 زنزدیک طهمور اروند شاه سخن ها بسی گفت زان بارگاه
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به