1 تا در طلب دوست همی بشتابم عمرم به کران رسید و من در خوابم
2 گیرم که وصال دوست در خواهم یافت این عمرگذشته راکجا دریابم
1 آشتی کردم با دوست پس از جنگ دراز هم بدان شرط که بامن نکند دیگر ناز
2 زانچه کرده ست پشیمان شد و عذر همه خواست عذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز
1 چو سیر گشت سر نرگس غنوده ز خواب گل کبود فرو خفت زیر پرده آب
2 چو سرخ گل بسر اندر کشید سبز ردا نمود باغ بدان شمعهای خویش اعجاب
1 مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور میان عاشق و معشوق بنگر
2 نگه کن تا چه باید هر دوانرا وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر