- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به حسرت از قفس سینه مرغ جان برود چو از برابرم آن یار دلستان برود
2 به یکدم از سپر نه سپهر درگذرد دمی که ناوک آه من از کمان برود
3 بیا بیا و دمی در کنار من بنشین که اگر دمی بنشینی غم از میان برود
4 شود چو زلف سیاه تو دیده ها تاریک چو نور روی تو از چشم عاشقان برود
5 به باغ اگر گل رخسار خویش عرضه دهی ز رشک، رنگ ز رخسار ارغوان برود
6 هر آن کسی که بهشت رخ تو می طلبد به جستجوی تو خواهد که از جهان برود
7 به مصر کوی تو گشتم مقیم و گفت رقیب عجب بود ز مگس کز شکرستان برود
8 به مصلحت نفسی پیش عاشقان بنشین که گر کناره کنی خون درین میان برود
9 رقیب گفت که حیدر برو ز پیش رخش چگونه بلبل بیدل ز گلستان برود؟