- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به غمزه روز الستم همین معامله بود ابد رسید و نیاسودم این چه مشغله بود
2 نصیب من ز ازل درد بی دوا گردید که بردباری هرکس به قدر حوصله بود
3 ببوی من سبب اجتماع دل ها گشت جنون که باعث آشفتگی سلسله بود
4 به صفحه نقش خط و خال خویشتن نقاش نکو کشید که آیینه در مقابله بود
5 دلم ز سر دهانش به قیل و قال افتاد لطیفه یی ز لبش صد هزار مسئله بود
6 لبش به دادن کامم نمود جهد اما به غمزه کرد حوالت که بد معامله بود
7 فریب قول بداندیش گرگ فاسد گشت ربود یوسفی از ما که چشم قافله بود
8 به نکته گفت خجل می کنم «نظیری » را ز قول خویش فراموش کرد این صله بود