به دردم به دردم که اندیشه از سنایی غزنوی غزل 241

سنایی غزنوی

آثار سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

به دردم به دردم که اندیشه دارم

1 به دردم به دردم که اندیشه دارم کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم

2 به وقتی که دولت بپیوست با من بپیوست هجرش به غم روزگارم

3 که داند که حالم چگونست بی تو که داند که شبها همی چون گذارم

4 خیالش ربودست خواب از دو چشم گرفتنش باید همی استوارم

5 ز من برد نرمک همی هوشیاری کنون با غم او نه بس هوشیارم

6 اگر غمگنان را غم اندر دل آمد چرا غمگنم من چو من دل ندارم

7 چون آن گوهر پاک از من جدا شد سزد گر من از چشم یاقوت بارم

8 وگر من نپایم به آزاد مردی ببینند مردم که چون بی قرارم

9 همی داد ندهد زمانه مهان را اگر داد دادی نرفتی نگارم

10 چو من یادگارش دل راد دارم دهد هجر گویی به جان زینهارم

عکس نوشته
کامنت
comment