تا بمن از ناز ساقی سرگران از طبیب اصفهانی غزل 20

طبیب اصفهانی

آثار طبیب اصفهانی

طبیب اصفهانی

تا بمن از ناز ساقی سرگران افتاده است

1 تا بمن از ناز ساقی سرگران افتاده است همچو شمع محفلم آتش بجان افتاده است

2 خواهش دنیا دگر در دل نمی گنجد مرا داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است

3 دل جدا از حلقه زلفش نمی گیرد قرار همچو آن مرغی که دور از آشیان افتاده است

4 تا بسیر گلستان برخاست آن رشگ بهار گل زبیقدری ز چشم باغبان افتاده است

5 از طبیب خسته گر احوال پرسندت بگوی دیدمش در بستر غم ناتوان افتاده است

عکس نوشته
کامنت
comment