- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا بمن از ناز ساقی سرگران افتاده است همچو شمع محفلم آتش بجان افتاده است
2 خواهش دنیا دگر در دل نمی گنجد مرا داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است
3 دل جدا از حلقه زلفش نمی گیرد قرار همچو آن مرغی که دور از آشیان افتاده است
4 تا بسیر گلستان برخاست آن رشگ بهار گل زبیقدری ز چشم باغبان افتاده است
5 از طبیب خسته گر احوال پرسندت بگوی دیدمش در بستر غم ناتوان افتاده است