تا سازم آشنایت نا آشنا نگارا از سحاب اصفهانی غزل 3

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

تا سازم آشنایت نا آشنا نگارا

1 تا سازم آشنایت نا آشنا نگارا بیگانه کردم از خویش یاران آشنا را

2 با آنکه جز صبا نیست پیکی ز من به کویش خواهم که ره نباشد در کوی او صبا را

3 چون من کسی گذارد سر بر خط غلامیش بیرون چرا نهد کس از حد خویش پارا؟

4 از نو چه خواهد آرد کس را به دام عشقش با عاشقان دیرین کمتر کند جفا را

5 با جور آن جفاجو چندان نکرده ام خو کآرم به خاطر از او اندیشه ی وفا را

6 دردم بلای هجران درمان وصال جانان دردا که نیست درمان این درد بی دوارا

7 گفتم که: گویم امشب تنها به او غم دل بی مدعی نیاید چون یافت مدعا را

8 از رخ به خلق بنمود آثار صنع معبود وز خویش کرد خوشنود هم خلق و هم خدا را

9 اکنون (سحاب) کآنجاره یافتند اغیار شادم از این که ره نیست در کوی دوست ما را

عکس نوشته
کامنت
comment