- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا سازم آشنایت نا آشنا نگارا بیگانه کردم از خویش یاران آشنا را
2 با آنکه جز صبا نیست پیکی ز من به کویش خواهم که ره نباشد در کوی او صبا را
3 چون من کسی گذارد سر بر خط غلامیش بیرون چرا نهد کس از حد خویش پارا؟
4 از نو چه خواهد آرد کس را به دام عشقش با عاشقان دیرین کمتر کند جفا را
5 با جور آن جفاجو چندان نکرده ام خو کآرم به خاطر از او اندیشه ی وفا را
6 دردم بلای هجران درمان وصال جانان دردا که نیست درمان این درد بی دوارا
7 گفتم که: گویم امشب تنها به او غم دل بی مدعی نیاید چون یافت مدعا را
8 از رخ به خلق بنمود آثار صنع معبود وز خویش کرد خوشنود هم خلق و هم خدا را
9 اکنون (سحاب) کآنجاره یافتند اغیار شادم از این که ره نیست در کوی دوست ما را