1 به بزم، چهره ز می برفروختن دارد که شمع، راه به مجلس ز سوختن دارد
1 دل عقده چرخ تا گشود، افکندش برداشت اگرچه زود، زود افکندش
2 رهرو گرهی دید به راهی، برداشت بگشود، در او هیچ نبود، افکندش
1 شراری که شمعش ازان یافت تاب بود سنگ چخماق آن آفتاب
2 طلبکار حاجات، دلبستهاش بهار مناجات، گلدستهاش