1 به بزم، چهره ز می برفروختن دارد که شمع، راه به مجلس ز سوختن دارد
1 آنکه در هر چین زلفش صدمه کنعان گم است چون توانم گفتنش کآنجا مرا هم جان گم است
2 کعبه گویا شد بنا در روزگار بخت ما ورنه چون در تیرگی چون چشمه حیوان گم است؟
1 شب دل ناشکر من آرام با خنجر نداشت سینه صد پیکان چشید و دست از افغان برنداشت
2 تهمتی بود این که گفتم آتش دل مرده است کز دلم برخاست آه و رنگ خاکستر نداشت
1 شد دهان شکرگو هر زخم نخجیر ترا صید پیکانخورده داند لذت تیر ترا
2 جز حدیث بیستون در بزم شیرین نگذرد آفرین ای ناله فرهاد تاثیر ترا