- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به ناکامی دهم جان چون ببینم روی گلفامش که گر حاصل نشد کام من او حاصل شود کامش
2 زند هر سنگ بهر راندنم بر بال و پر گردد برای ماندنم عذری دگر در گوشهٔ بامش
3 نقاب زلف مشکین هر که بیند بر رخش داند که روز عاشقان یکسان بود هم صبح و هم شامش
4 دلا نومید باش از وصل او کز کوی او قاصد چنین کآهسته میآید توان دانست پیغامش
5 به کار خود در آغاز غمش درماندم و کاری که آغازش چنین باشد چه خواهد بود انجامش
6 همین دانم که دارم سالها عشق پریرویی ولی نگذاردم غیرت که پرسم از کسی نامش
7 (سحاب) از آتش شوق وصالش سوخته است اما همان بیرون نرفته است از دل این اندیشهٔ خامش