به من آن بی‌وفا یارب که از طبیب اصفهانی غزل 97

طبیب اصفهانی

آثار طبیب اصفهانی

طبیب اصفهانی

به من آن بی‌وفا یارب که بادا خاطر شادش

1 به من آن بی‌وفا یارب که بادا خاطر شادش نمی‌دانم تغافل می‌کند یا رفتم از یادش

2 خدا داند که مرغ بی‌پر دل را چه پیش آید که صیادش گرفت و نیم بسمل کرد و سر دادش

3 نشد چون دل خموش از ناله در بزم تو دانستم که بلبل در چمن از بیم هجرانست فریادش

4 نمردم گر ز هجر امشب مرنج از من که جان دادن بود دشوار صیدی را که بر سر نیست صیادش

5 شکستی چون دل ما را به تعمیرش چه می‌کوشی که چون این خانه ویران گشت نتوان کرد آبادش

6 طبیب از بس که می‌خندد به بخت خویش می‌ترسم برد این خنده آخر گریه دلتنگی از یادش

عکس نوشته
کامنت
comment