سوی من ای خجسته خو روی چرا از فیض کاشانی غزل 931

فیض کاشانی

آثار فیض کاشانی

فیض کاشانی

سوی من ای خجسته خو روی چرا نمیکنی

1 سوی من ای خجسته خو روی چرا نمیکنی با همه لطف میکنی با دل ما نمیکنی

2 با همه کس ز روی مهر همدم و همنشین شوی دست بدست و روبرو روی بما نمیکنی

3 با همه دست در کمر از گل و خور شکفته‌تر در دل خسته‌ام به جز خار جفا نمیکنی

4 گفتی اگر تو جان دهی سوی تو میکنم نظر جان بلبم رسید و تو وعده وفا نمیکنی

5 آهم از آسمان گذشت ناله ز لامکان گذشت سوختم از غم تو من رحم چرا نمیکنی

6 خون دلم ز دیده شد کار دل رمیده شد جان ز تنم پریده شد های چها نمیکنی

7 فیض گذشت عمر و هیچ کار خدا نکردهٔ وین دو سه روزه مانده را صرف قضا نمیکنی

عکس نوشته
کامنت
comment