1 تا سمو سر برآورید از دشت گشت زنگار گون همه لب کشت
2 هر یکی کاردی ز خوان برداشت تا پزند از سمو طعامک چاشت
1 بر رخش زلف عاشق است چو من لاجرم همچو منش نیست قرار
2 من و زلفین او نگونساریم او چرا بر گل است و من بر خار؟
1 مهتران جهان همه مردند مرگ را سر همه فرو کردند
2 زیر خاک اندرون شدند آنان که همه کوشکها برآوردند
1 وقت شبگیر بانگ نالهٔ زیر خوشتر آید به گوشم از تکبیر
2 زاری زیر و این مدار شگفت گر ز دشت اندر آورد نخجیر
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار