آشکارا کنم این درد که در جان از جلال عضد غزل 186

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

آشکارا کنم این درد که در جان دارم

1 آشکارا کنم این درد که در جان دارم عاشق روی توام از تو چه پنهان دارم

2 من بیچاره کجا وصل تو یابم، لیکن می دهم جان به تمنّای تو تا جان دارم

3 بعد ازین این سر شوریده و سامان هیهات زین تمنّا که من بی سر و سامان دارم

4 روز محشر چه غم از آتش دوزخ باشد دوزخ اینست که من در دل سوزان دارم

5 عاقلان را هوس نعمت جنّت باشد من دیوانه سر صحبت جانان دارم

6 دوست خواهم چه غم از سرزنش دشمن و دوست کعبه خواهم چه غم از خار مغیلان دارم

7 خواب بر دیده حرام است من مسکین را که ز فکرت همه شب سر به گریبان دارم

8 خلق گویند که درمان دل ریش بکن من خود این درد دل از مایه درمان دارم

9 چون جلال ار سخنم هست پریشان چه عجب که مسلسل غم آن زلف پریشان دارم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر