1 تا دل نظری به حال خود کرد جز درد و غم نگار خود کرد
2 گر خاک سری فدای تو شد بگذر ز گناهش ار چه بد کرد
3 گر لعل تو را گزید جانم بد کرد ولی به جان خود کرد
4 آن هم ز جنون عاشقی بود کین دل شده دعوی خرد کرد
5 افسانه شیخ شاهدی را در عشق فزودنش مدد کرد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ز روی لطف بکن بوسهای حوالۀ ما همین بس است ز وجه حسن نوالۀ ما
2 [ز تیر غمزه خدنگی بکن حوالۀ ما همین بس است ز خوان کرم نوالۀ ما
1 هر لحظه بر دلم ز تو گر صد بلا رسد از هر بلا به درد دلم صد دوا رسد
2 هر صبح مژده میرسدم با صبا ز یار خوش وقت آن سحر که خودش با صبا رسد
1 مرا گر در نظر گلزار باشد دلم بر روی آن گل زار باشد
2 من و انکار می در موسم گل درین کارم بسی انکار باشد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به