- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا بر آن عارض زیبا نظر انداختهایم خانهٔ عقل به یک بار برانداختهایم
2 بر دل ما دگر آن یار کمان ابرو تیر گو: مینداز، که ما خود سپر انداختهایم
3 هیچ شک نیست که: روزی اثری خواهد کرد تیر آهی که به وقت سحر انداختهایم
4 ای که قصد سر ما داری، اگر لایق تست بپذیرش، که به پای تو در انداختهایم
5 به جفا از در خود دور مگردان ما را تا بجوییم دلی را که در انداختهایم
6 قدر خاک درت اینها چه شناسند؟ که آن توتیاییست که ما در بصر انداختهایم
7 اوحدی راز خود از خلق نمیپوشاند گو: ببینید که: ما پرده در انداختهایم