- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان چو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوان
2 ز سودای کنار او حذر میکردم از اول کنون چون در میان رفتم حذر کردن، توان؟ نتوان
3 سرم در دام و تن در قید و دل دربند مهر او مسلمانان، درین حالت سفر کردن توان؟ نتوان
4 غریبی، مفلسی گر با کسی دلبستگی دارد بدین تهمت ز شهر او را بدر کردن، توان؟نتوان
5 به جرم آنکه این دل میل خوبان میکند، وقتی دل بیچاره را خون در جگر کردن، توان ؟ نتوان
6 ز قوس ابروان چشمش چو تیر از غمزه اندازد بغیر از دیده تیرش را سپر کردن، توان؟ نتوان
7 به زاری پیکر عشق از رخ او نور میگیرد چنان رخ را قیاسی با قمر کردن، توان؟ نتوان
8 مرا گوید: حدیث من مگو، دیگر چه میگویی؟ حدیث پادشاهان را دگر کردن، توان؟ نتوان
9 ازان لب اوحدی گر بوسهای بستد شبی پنهان چه گویی؟ عالمی را زان خبر کردن، توان؟ نتوان